آنکه نقاش است و نقشی ساخته
با قلـــــــم طرح نویی انداخته
در مسیر واژه های دوستــــــــی
سطر سطــری زآشنایی داشته
آنکه چون اسطوره های پارســی
عین ولامی را به میم افراشته
هم ردیف انبیاء و عارفـــــــــــان
پوششی بر جـــــهل جاهل بافته
آنکه آهنگ و کلامی دل ربــا
از یرای درس خـــــــــود آراسته
چشمه های معرفت جوشــــد ز او
دانشی از حد فزون انبـــــــاشته
لحظه هایش پر شده از خـاطرات
خاطراتی که زدل جان باخـــته
هرچه از عطرش ببویم کم بود
او گلستان ها ز گل ها کاشته
آنکه معمار است و الگوی همه
لاله ای بر قلب خود بگذاشته
با سلاح علم در راه مـــــــــــــراد
چون جلوداران به کفران تاخته
آن معلّم آن مرّبی آن که او
از فنونش عالمی پرداختــــــــه
او عزیز است و مقامش پاس دار
چونکه یزدان نام او بنگاشته
عارف آن باشد که چون قطعه زمین
هرکسی او را لگد انداخته
یعنی از زهد و کلام و علم او
ذره ای از دانشش برداشته