یک وقت انسان ازدواج می کند و می گوید: پروردگارا! من ازدواج می کنم ـ یا روحیه اش این است، حالا ولو به زبان هم نیاورد یا به ذهن هم نگذراند، با این روحیه ـ یک نیاز طبیعی خودم را برآورده می کنم. این نیاز طبیعی هم فقط نیاز جنسی نیست، بلکه زن و مرد هر دو به این ازدواج، به این با هم زندگی کردن، با هم تشکیل یک خانواده دادن و یک جمع به وجود آوردن، احتیاج دارند. این هم یک نیاز است، مثل نیازهای دیگری که وجود دارد.
می گوید: پروردگارا! من این نیاز را برآورده می کنم، از تو هم متشکرم که این امکان را در اختیار من گذاشتی، این اجازه را دادی، این وسیله را فراهم کردی، همسر خوبی برای من پیدا شد و بعد از این هم در زندگی جدید، در این وضع جدید، سعی می کنم که آن طور که تو می خواهی عمل کنم. این یک جور ازدواج کردن است.
یک وقت هم نه، کسی که ازدواج می کند، نه قدر خدا را می داند، نه قدر آن همسر را می داند، نه قدر این فرصتی که برایشان پیش آمده، می داند؛ مثل آدم مست و غافل. این جور زندگی اگر هم پایدار بماند، شیرین نخواهد بود، همراه با انجام وظیفه نخواهد بود.منبع:مداحان حسین