سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشاوره نوین
هر کس مى خواهد عزیزترین مردم باشد، باید تقواى الهى پیشه کند. حضرت محمدمصطفی (ص) 

پیامبر خدا پس از سیزده سال سختکوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى‏ها ، شکنجه‏ها و آزارها به مدینه هجرت کرد و حکومت اسلامى را بنیاد نهاد.

على‏علیه السلام از آغازین روزهاى رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله، همگام و همراه پیامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بیست و چهار سال داشت. او باید ازدواج مى‏کرد و زندگانى مشترک را آغاز مى‏کرد.

فاطمه‏ علیها السلام نُه ساله است. (1) او دختر پیامبر خداست و در جایگاهى بلند از فضایل انسانى و ویژگى‏هاى والاى ملکوتى، که پیامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود نامیده است.

موقعیت پیامبرصلى الله علیه وآله در جایگاه زعامت امّت از یک‏سوى، و شخصیت والاى فاطمه‏ علیها السلام از سوى دیگر، زمینه‏اى بود تا کسانِ بسیارى - بویژه آنان‏که از این‏گونه پیوندها بیشتر در فکر رقم زدن آینده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پیامبرصلى الله علیه وآله، یکسر جواب رد مى‏داد و گاه، تصریح مى‏کرد که منتظر «قضاى الهى» است. (2) برخى از دوستان على‏علیه السلام و صحابیان پیامبر خدا به وى پیشنهاد کردند که به خواستگارى فاطمه علیها السلام برود.
على‏علیه السلام، قلبى دارد سرشار از ایمان و سینه‏اى آکنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پیراسته از درهم و دینار. على‏علیه السلام به خانه پیامبر خدا رفت، شکوه و عظمت پیامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آمیخته با آزرم، نگاهى به پیامبرصلى الله علیه وآله داشت و نگاهى دیگر به زمین.

پیامبرصلى الله علیه وآله با تمهیداتى على‏علیه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على‏علیه السلام سخن گفت، فرمود: «چیزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏علیها السلام را همسانى جز على‏علیه السلام و همسرى لایق جز او بود؟!

ازدواج (و به تعبیر پیامبر خدا: امر الهى) تحقّق یافت (3) و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترک را در اوّلین سال هجرت، (4) با مهریه‏اى بسیار اندک (5) و مراسمى بس ساده (6) و جهیزیه‏اى ساده‏تر (7) آغاز کردند و بدین سان، شکوهمندترین خانه و نقش‏آفرین‏ترین زندگانى مشترک در تاریخ اسلام، رقم خورد.

در کنار خانه پیامبرصلى الله علیه وآله، خانه‏اى خُرد - که به راستى از همه تاریخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرین عرشیان و زمینیان بود -، بر پا شد. این خانه، سرچشمه فضیلت‏ها، مکرمت‏ها، عشق، ایمان، ایثار ، جهاد، ساده زیستى، ... بود و به راستى خانه‏اى بود که سر بر عرش مى‏سایید.

على‏علیه السلام - این پارساى شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاى آن -، شیر بیشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاى نشسته بر پیکرش التیام نیافته، در جنگى دیگر حاضر بود و رزم‏آورترین و بزرگ‏ترین هماوردجوىِ میدان.

و فاطمه‏علیها السلام، آرام و پرشکیب، بار زندگى را بر دوش داشت، با کم‏ترین امکانات مى‏ساخت، زخم‏هاى همسر و پدر را مى‏شست (8) و افزون بر همسرى على‏علیه السلام، به تعبیر لطیف پیامبر خدا، «براى پدر، مادرى مى‏کرد». (9)

اوّلین ثمر این پیوند الهى به سال سوم هجرى دیده به جهان گشود که حسن‏علیه السلام نام گرفت. (10) و دومین آن، حسین علیه السلام بود که در سال چهارم به دنیا آمد. (11) زینب و امّ کلثوم‏علیهما السلام پس از برادرها پاى به دنیا گذاردند و آخرین آنها، محسن، سقط گردید و شهد شهادت نوشید. (12)
 
1.سنن النسائى - به نقل از بریده - : ابوبکر و عمر، از فاطمه‏علیها السلام خواستگارى کردند؛ امّا پیامبر خدا فرمود: «او کوچک است». سپس على‏علیه السلام از او خواستگارى کرد و پیامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. (13)

2.الطبقات الکبرى - به نقل از علباء بن احمر یشکرى - : ابوبکر، فاطمه‏علیها السلام را از پیامبرصلى الله علیه وآله خواستگارى کرد؛ امّا پیامبر خدا فرمود: «اى ابوبکر! منتظر تقدیر الهى هستم».  ابوبکر، این را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبکر! تو را رد کرده است. سپس ابوبکر به عمر گفت: تو فاطمه را از پیامبر خدا خواستگارى کن. پس خواستگارى کرد. پیامبرصلى الله علیه وآله به او همانى را گفت که به ابوبکر گفته بود: «منتظر تقدیر الهى هستم». (14)

3.الطبقات الکبرى - به نقل از عطا - : على‏علیه السلام، از فاطمه‏علیها السلام خواستگارى کرد. پس پیامبر خدا به فاطمه‏علیها السلام فرمود: «على تو را یاد مى‏کند!». فاطمه‏علیها السلام ساکت ماند. پس پیامبر خدا او را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد. (15)

4.پیامبر خداصلى الله علیه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم. (16)

5.پیامبر خداصلى الله علیه وآله: من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مى‏گیرم و به شما زن مى‏دهم، مگر فاطمه را که ازدواجش از آسمان نازل شده است. (17)

6.پیامبر خداصلى الله علیه وآله
- خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : به خدا سوگند، در این‏که تو را به ازدواج بهترینِ خاندانم درآورم، کوتاهى نکردم! (18)

7.پیامبر خداصلى الله علیه وآله - خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : آگاه باش که براى این که تو را به ازدواج بهترینِ خاندانم درآورم، از هیچ کوششى فروگذار نکردم! (19)

8.پیامبر خداصلى الله علیه وآله - خطاب به فاطمه‏علیها السلام - : به جان و دل کوشیدم و برایت بهترینِ خاندانم را یافتم. (20)

9.امام صادق‏علیه السلام:
اگر نبود که خداوند - تبارک و تعالى - على‏علیه السلام را براى فاطمه‏علیها السلام آفریده بود، برایش هیچ همسرى بر روى زمین نبود، از آدم تا کنون. (21)

10.امام على‏علیه السلام:
پیامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قریش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى کردیم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ایشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلکه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شکوه مى‏گوید: اگر على را نیافریده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمین نبود، از آدم تا کنون». (22)

11.امام على‏علیه السلام:
چون فاطمه‏علیها السلام بالغ شد، بزرگان قریش که اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى کردند؛ ولى هر مردى از قریش که خواستگارى مى‏کرد، پیامبر خدا از او روى بر مى‏تافت، به گونه‏اى که برخى از آنان، در پیش خود گمان مى‏بردند که پیامبر خدا از ایشان ناراحت شده و یا وحى آسمانى درباره ایشان بر پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شده است. (23)

12.السنن الکبرى - به نقل از مجاهد، از امام على‏علیه السلام -: از فاطمه‏علیها السلام دختر پیامبرصلى الله علیه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آیا مى‏دانى که فاطمه‏علیها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - یا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى کن. گفتم: آیا من چیزى دارم که با آن به خواستگارى بروم؟
پس به خدا سوگند، هماره مرا امید داد تا این‏که به حضور پیامبرصلى الله علیه وآله رسیدم و چون او را بزرگ و گرامى مى‏داشتیم، هنگام نشستن در پیش روى ایشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چیزى بگویم.
پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «آیا حاجتى دارى؟». پس ساکت ماندم. آن را سه بار تکرار کرد و فرمود: «شاید به خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟».
گفتم: آرى، اى پیامبرخدا. فرمود: «آیا چیزى دارى که مهرش کنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پیامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را که بدان مسلّحت کرده بودم، چه کردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشیره حُطَم است و بیش از چهار صد درهم نمى‏ارزد. فرمود: «برو که او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برایش بفرست». (24)

13.الأمالى - به نقل از ضحاک بن مزاحم - : شنیدم على بن ابى طالب‏علیه السلام مى‏گوید که ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پیامبر خدا نمى‏روى تا فاطمه‏علیها السلام را خواستگارى کنى. پس نزد پیامبر خدا رفتم. چون مرا دید، خندید. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه کار آمده‏اى و حاجتت چیست؟».
على‏علیه السلام [در ادامه] گفت: خویشاوندى و سابقه‏ام در اسلام و یارى کردن او و جهادم را ذکر کردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چیزهایى هستى که مى‏گویى». پس گفتم: اى پیامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مى‏آورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پیش از تو خواستگارى کردند و به فاطمه‏علیها السلام گفتم؛ ولى در چهره‏اش کراهت دیدم؛ امّا منتظر باش تا به سویت باز گردم».

پس پیامبر خدا بر فاطمه‏علیها السلام وارد شد. فاطمه‏علیها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و کفش‏هایش را درآورد و آبْ‏دست برایش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.

پس پیامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مى‏خواهى، اى پیامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، کسى است که خویشاوندى و فضیلت و اسلامش را مى‏شناسى و من از خدا خواسته‏ام که تو را به ازدواج بهترینِ آفریدگانش و محبوب‏ترینِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى کرده است. چه نظرى دارى؟».

فاطمه‏علیها السلام ساکت ماند و صورتش را برنگردانْد و پیامبر خدا کراهتى در چهره‏اش ندید. پس برخاست، در حالى که مى‏گفت: «اللَّه اکبر! سکوت او نشانه رضایت اوست». پس جبرئیل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب‏علیه السلام درآور که خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسندیده است. (25)

14.الکافى
- به نقل از سعید بن مسیّب - : به على بن حسین‏علیه السلام گفتم: چه هنگام پیامبر خدا، فاطمه‏علیها السلام را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدینه، یک‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏علیها السلام در آن زمان، نُه ساله بود». (26)

15.تاریخ الیعقوبى - در ذکر ازدواج فاطمه‏علیها السلام - : پیامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏علیها السلام را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد، در حالى که گروهى از مهاجران، او را از پیامبر خدا خواستگارى کرده بودند. پس چون پیامبرصلى الله علیه وآله او را به ازدواج على‏علیه السلام درآورد، خرده‏گیرى کردند. پیامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نیاوردم، بلکه خداوند درآورد». (27)

16.الأمالى: روایت شده که امیر مؤمنان، فاطمه‏علیها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقیّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و این، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روایت شده است که او را سه‏شنبه، شش روز از ذى‏حجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است. (28)

17.المعجم الأوسط
- به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب‏علیه السلام و فاطمه‏علیها السلام دختر پیامبر خدا حاضر شدیم. پس بهترین «حیس» (29) را در آن عروسى خوردیم و پیامبر خدا، روغن و خرما برایمان آماده ساخت و ما خوردیم و تشک آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود. (30)

18.الطبقات الکبرى
- به نقل از اسماء بنت عُمَیس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّه‏ات فاطمه‏علیها السلام براى جدّت على‏علیه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى‏هایشان، جز لیف خرما نبود.
على‏علیه السلام، در عروسى فاطمه‏علیها السلام، ولیمه‏اى داد که در آن زمان، ولیمه‏اى برتر از آن نبود. زرهش را نزد یک یهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت. (31)

19.سنن ابن ماجة
- به نقل از عایشه و امّ سلمه - : پیامبر خدا به ما فرمان داد که جهاز فاطمه‏علیها السلام را آماده کنیم تا او را به خانه على‏علیه السلام بفرستیم. پس به سراغ خانه رفتیم و کف اتاق را با خاک نرم اطراف مَسیل، فرش کردیم. سپس دو بالش را از لیف (خرما) که با دست، آن را زده و حلّاجى کرده بودیم، پر کردیم.

سپس پیامبر خدا به ما خرما و کشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب کردیم تا بر آن، لباس آویزان کنند و مشک آب بیاویزند. پس بهتر از عروسى فاطمه‏علیها السلام عروسى‏اى ندیدیم (32). (33)

20.امام على‏علیه السلام: چون خواستم فاطمه‏علیها السلام را به خانه بیاورم، پیامبر خدا، ظرف زرّینى (34) به من داد و فرمود: «با [پول] این ظرف، خوراکى براى ولیمه عروسى‏ات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جایگاه خشک کردن خرماهایش رفتم. از کارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر این ظرف، خوراکى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو کیستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.

گفت: پسرعموى پیامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با این خوراک چه مى‏کنى؟ گفتم: عروسى مى‏کنم . گفت: با چه کسى؟ گفتم: دختر پیامبر خدا. گفت: پس این خوراک و این ظرف زرّین را بگیر و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پیش خود آوردم.

و خانه فاطمه‏علیها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه‏علیها السلام از پیامبرصلى الله علیه وآله خواست که جایش را تغییر دهد؛ امّا پیامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغییر مکان داده است که من از او شرم مى‏کنم». چون حارثه این را شنید، از آن خانه نقل مکان کرد و فاطمه‏علیها السلام را در آن جاى داد. (35)

21.المصنّف
- به نقل از ابن عبّاس - : [پیامبرصلى الله علیه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمویم درآورده‏ام و دوست مى‏دارم که غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاى امّتم شود. پس به پیش گلّه برو و گوسفندى و چهار یا پنج مُد (36) بگیر و کاسه‏اى برایم بگذار تا شاید مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از کارت فارغ شدى، مرا آگاه کن».

پس بلال رفت و فرمان را اجرا کرد و کاسه را نزد پیامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پیامبر خدا از سرِ کاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد کن و هیچ دسته‏اى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مى‏شدند و هرگاه دسته‏اى غذایش را تمام مى‏کرد، دسته‏اى دیگر وارد مى‏شد تا آن که همه فارغ شدند.

سپس پیامبرصلى الله علیه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه کرد و آب دهان مبارک خود را در آن ریخت و غذا برکت کرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پیامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخورید و به کسانى هم که بر شما وارد مى‏شوند، بخورانید». (37)

22.کتاب من لایحضره الفقیه
- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذکر ازدواج فاطمه‏علیها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاکسترى رنگ پیامبرصلى الله علیه وآله را برایش آوردند و بر رویش روپوشى از مخمل انداخته شد. پیامبرصلى الله علیه وآله به فاطمه‏علیها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد که زمام آن را بکشد و پیامبرصلى الله علیه وآله، خود از پى، آن را مى‏راند.

در همین حال که در میان راه بودند، پیامبرصلى الله علیه وآله صداى فرود آمدن چیزى را شنید، که جبرئیل بود با هفتاد هزار فرشته، و میکائیل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «چه چیزْ شما را به زمین فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ایم تا فاطمه‏علیها السلام را به خانه همسرش ببریم. و جبرئیل، تکبیر گفت و میکائیل، تکبیر گفت و فرشتگان، تکبیر گفتند و محمّدصلى الله علیه وآله، تکبیر گفت. پس، از همان شب، تکبیر گفتن در عروسى‏ها رسم شد. (38)

23.امام على‏علیه السلام
- در ذکر ازدواجش با فاطمه‏علیها السلام -: سپس پیامبر خدا مرا صدا کرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پیامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطیف و سازگار باش که فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مى‏دهد، و هرچه او را شادمان کند، مرا شادمان مى‏کند . شما را به خداوند مى‏سپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مى‏گمارم». (39)

ر. ک: ج 8، ص 102 (برگزیده خدا).

ج 8، ص 80 (از فاطمه براى من عزیزتر) .

 


[ سه شنبه 91/7/25 ] [ 9:0 عصر ] [ خداداد مؤذنی بیستگانی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است برای گریه شدن آبشار هم خوب است تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا کمی خجالت از این انتظار هم خوب است اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است گمان کنم که نمی بینمت، بگو غلط است امید دادن این بی قرار هم خوب است کسی به فکر شما نیست، همه خوبند ملال نیست دگر، کار و بار هم خوب است مرا ببند که من جای دیگری نروم برای عبد فراری حصار هم خوب است هوای شهر بد و گریه سخت و حال بد است کمی هوا وسط این غبار هم خوب است اگر نشد برسم من به پابوسی تو برای این دل من وصف یار هم خوب است برای اینکه به دست آورم دلت را من قسم به فاطمه داغدار هم خوب است مرا ببخش به دردت نخورد نوکریم که بخشش دل این شرمسار هم خوب است اگر که پای رکابت نشد شهید شوم برای کشتن ما زلف یار هم خوب است اگر اجل به وصالت مرا مجال نداد امید آمدنت بر مزار هم خوب است
امکانات وب


بازدید امروز: 143
بازدید دیروز: 42
کل بازدیدها: 993055